football360 logo
360-club
360-club-icon

در حاشیه تنهایی پوستکوگلو در روز وداع؛ بی‌صدا دویدن

21 خرداد 1404 ساعت 08:0017 نظر
تاتنهام قهرمان هم شد اما باز هم رویه فرصت ندادن به مربیانش را عوض نکرد.

به گزارش فوتبال 360، می‌گویند تنها بودن باعث ایجاد حس تنهایی نمی‌شود، بلکه وقتی اطرافت با آدم‌های نادرست احاطه شود، تنهاترین آدم دنیایی! برای باز کردن این پرونده و پی بردن به ابعاد آنچه بر مرد استرالیایی گذشت باید به عقب برگردیم. باید تاریخی نه چندان دور را از نظر بگذرانیم. سر و صدا زیاد شده بود. نیمکت سفیدهای خسته لندنی از نشدن، نرسیدن، نوانستن و جام نبردن به دنبال پناهی می‌گشت. پناهی از جنس دانش فنی و درایت در کسب نتیجه تا بتواند از تاریخ رو به زوال اسپرز، افتخاری بیرون بکشد و سکوهای مشوش ورزشگاه تاتنهام را آرام کند. نام‌های جانشینی آنتونیو کونته یکی پس از دیگری می‌آمدند، دلبری می‌کردند و می‌رفتند. داستان قدیمی فوتبال در انگلیس این بار در بستر اسپرز تکرار شد. آن‌ها باز هم مثل خیلی از پدیده‌های غیرفوتبالی، شبیه به بسیاری از بزنگاه‌های تاریخی بریتانیا و مانند عادت ملیت انگلیسی به اطراف نزدیکشان نگاه کردند. مردی مهاجرت کرده از آن سوی نقشه کره زمین، با انگیزه و مستعد، سلتیک را به اوج بازگرداند. آوازه‌اش اگر چه به اقتضای شخصیت آرامش چندان مطلوب رسانه‌ها نمی‌نمود اما هنرش در به دست آوردن جام بین اشخاص فنی‌تر در لیگ برتر انگلیس داشت مطرح می‌شد آنژه پوستکوگلو! برای پی بردن به حال این روزهای مرد کنار گذاشته شده تاتنهام از گزاره‌های روزهای نخست کاری او شروع می‌کنیم. وقتی دنیل لوی گفت: «ما تصمیم گرفتیم مردی انتخاب کنیم که درک  بالایی از فوتبال داشته باشد و بداند چه هدفی برای این باشگاه مد نظر داریم؛ مثل به وجود آوردن یه تیم هجومی که باعث لذت بردن هواداران شود و بهترین عملکرد را نشون دهد.» این اما تمام زوایای صحبت‌های لوی نبود و مرد مورد انتقاد صندلی مدیریت اسپرز در مصاحبه دیگری اسباب دلگرمی مربی بعدی تیمش را هم فراهم کرد و گفت: «حمایت نکردن تاتنهام از برخی مربیان نادرست است.» وعده حمایت و پشتیبانی به انضمام درِ باغ سبز تیمی با رویکرد هجومی برای مرد استرالیایی کافی بود تا چشم به از دست دادن هری کین هم ببندد، انتظار خریدهای بزرگ و آوردن ستاره‌های مطرح را هم نداشته باشد و با جدیت برای پایان دادن به حسرت طولانی یک باشگاه قدیمی دست به کار شود. پوستکوگلو آستین بالا زد و ماموریت بزرگش در فوتبال باشگاهی انگلیس را در راسس کادر فنی سفیدپوشان لندنی آغاز کرد. گفته‌ها و شنیده‌ها، همه حرف‌های لوی و دیگران و حتی حسرت بالای سر بردن جام فراموش شد و همه جزئیات داستان به شکل ذره‌بینی درآمد روی عملکرد قدم به قدم سرمربی جدید!

دوران پوستکوگلو

شروعی طوفانی منتظر اسپرز بود. حتی هواداران خوش‌بین این باشگاه هم انتظارش را نداشتند یا حداقل بدون هری کین خواب چنین آغازی را هم نمی‌دیدند. بازی‌های بدون شکست به تعداد انگشتان یک دست رسید و تاتنهام پیش می‌رفت. فصل را با 10 بازی بدون باخت آغاز کردند و هیبتی شبیه به مدعیان قهرمانی را به تصویر کشیدند. اگر چه این هیبت در فشار سنگین رقبا و دغدغه‌های بعدی فرو ریخت اما قدردان‌ها می‌دانند این برهه بزرگ و موفق، نمی‌توانست یک دستاورد برای زمان حال باشد. اندوخته‌ای برای آینده تیم بود؛ برای روزهایی که باید برنده شوند و نیاز به خاطره‌ای برای باور کردن قابلیت‌های خودشان دارند. برای آینده‌  مجبورند چیزی در پستوی خاطرات پیدا کنند، آن را وسیله ذهن جستجوگر خودشان برای یافتن ظرفیت درونی قرار دهند و بر پایه همین خاطره از مدعی قهرمانی بودن، حتی برای چند هفته در میدانی دیگر و در داستانی دیگر قهرمان باشند. فصل اول کاری پوستکوگلو در تاتنهام، گره‌ها، مشکلات، جذابیت‌ها، امیدها و نگرانی‌های خودش را داشت اما هر چه بود، حتی بدون جام هم دنیل لوی را مجبور می‌کرد روی حرف پشتیبانی از کادر فنی بماند و دست به ترکیب نیمکت نزند.

کابوس و رویا

این رسم روزهای سخت زندگی برای کسانی است که می‌خواهند زنده بمانند. ترس، آن‌ها را احاطه می‌کند، خطرات یکی پس از دیگری رخ نشان می‌دهند، نگرانی به اوجش می‌رسد و کابوس روی همه لحظه‌های زندگی فرد سایه می‌اندازد اما آن که می‌خواهد زنده بماند در بطن نگاه مضطربش در عمق صورت ترسیده‌اش و در زیر ظاهر گریزانش، رویا هم پنهان کرده. به روزهای خوب هم می‌اندیشد؛ شاید به درست کردن فقط یکی از مشکلات یا حتی پر کشیدن از سرزمین تاریک در سایه کابوس! فصل دوم کابوس نام داشت و ناکامی! شکست بود و انزوا و نگرانی و تردید! همه چیز بر سر مرد استرالیایی خراب می‌شد؛ حتی اگر او مقصر خیلی از شکست‌ها یه حساب نمی‌آمد.با این حال پوستکوگلو، شاید دلگرم به وعده‌های کلامی مدیریت باشگاه و مطمئن از توانایی‌های خودش، چون می‌خواست در این میدان زنده بماند، رویایی داشت و آن را در تاریک‌ترین روزهای لیگ هم دنبال می‌کرد؛ در لیگ اروپا! رویایش موازی با کابوس‌های پی در پی شکست‌ها در لیگ ادامه پیدا کرد. تا مرز اخراج هم پیش رفت؛ اما در نهایت کاری را انجام داد که مربیان بزرگ یا در آستانه بزرگ شدن نیاز به انجام آن دارند؛ رقم زدن یک شادی بزرگ در سخت‌ترین روزهای زندگی برای باشگاه و هواداران! با خودش شاید گفت این فصل می‌گذرد، شکست‌ها فراموش می‌شود، تو فقط یک رویای بزرگ به آنها بده، اجازه بده یک بار در کنار تو و روی مهارت تو شادی واقعی را تجربه کنند، طلسم را بشکن، تا باخت‌ها را تحمل کنند و اعتماد دوباره را این‌گونه به دست بیاور. او تیم روبن آموریم را با نمایشی منطقی و دقیق طوری بست و در منگنه قرار داد که حتی خلاقیت برونو فرناندس هم گره دفاع اسپرز را باز نمی‌کرد. آنها جانانه جنگیدند و ویترین خاک خورده باشگاه بالاخره روی هنر مستقیم سرمربی تاتنهام گردگیری شد. یک جام. آیا همان چیزی نبود که تاتنهام می‌خواست؟ بله همان بود اما باز هم فراموشی و فراموشی! حالا دوباره مرور می‌کنیم دنیل لوی چه گفت و با چه وعده‌هایی سرمربی موفق سلتیک را از زندگی آرام در آن گوشه از بریتانیا به لندن شلوغ و پر از دردسر آورد.

یادآوری

« این تصور که تاتنهام از برخی مربیان خود حمایت نکرده، نادرست است.» به ویترین باشگاهت نگاهی دوباره بینداز تا ببینی وعده عمل‌نکرده از سوی سرمربی شکل نگرفت.‌ او بالاخره برای تاتنهام جام آورد، این طلسم را گشود، قفل را باز کرد و راه را برای آینده این باشگاه روشن به نمایش گذاشت. از دل یک فصل تاریک، یک جام معتبر اروپایی بیرون کشید و سهمیه لیگ قهرمانان فصل بعد را هم چاشنی دستپخت دلچسب روزهای پایانی کارش کرد اما او را کنار گذاشتند؛ همانطور که کونته، نونو سانتو و مورینیو را از نیمکت برکنار کردند. بالاخره نتایج ضعیف تاتنهام در لیگ باید یک متهم پیدا می‌کرد و چه راهی بهتر از اخراج برای متهم نشان دادن سرمربی و رهایی از اتهام اصلی؟! پوستکوگلو دست از تلاش نکشید، بی‌صدا دوید و بی‌ادعا پیش رفت و در نهایت بعد از بالای سر بردن جام هم در اظهار نظری توام با تواضع و آمیخته به وفاداری اعتراف کرد می‌خواهد با تیم قهرمانش ادامه دهد. شاید برای تیم در لیگ قهرمانان برنامه داشت. بازیکنانی را مورد نظر قرار داده بود تا تیم را تقویت کند. شاید چنین فصلی در لیگ هرگز قرار نبود برای تاتنهام و سرمربی رها شده‌اش تکرار شود اما هیچ کدام از این شایدها در قاطعیت تصمیم مورد انتقاد سران باشگاه فرصت تحقق پیدا نکردند. به معنای واقعی کلمه، او را که برایشان افتخاری بزرگ به دست آورد را تنها گذاشتند. در اسکاتلند یا در زادگاهش یونان یا در کشور زادگاهش استرالیا، به عنوان یک مربی فوتبال هرگز به این اندازه احساس تنهایی نداشت.هیچ وقت این حجم از آدم‌های نادرست احاطه‌اش نکرده بودند. اگر از مربی اخراج شده تاتنهام بپرسیم احتمالا با مرور تجربیاتش و به طور خاص تجربه تنها رها شدن، تکرار کند؛ تنها بودن باعث ایجاد حس تنهایی نمی‌شود، بلکه وقتی اطرافت با آدم‌های نادرست احاطه شود، تنهاترین آدم دنیایی! تنهاترین آدم لندن در روز اخراجش، می‌توانست مثل گالیله وقتی از دادگاه تفتیش عقاید بیرون آمده و حقیقت انکار شده گرد بودن زمین را روی خاک بنویسید و روی خاک گوشه‌ای از پایتخت انگلیس این شعار محبوب اسپرز را به یاد سکوهای حامی‌اش و به یاد شاگردان وفادارش حک کند؛ 

To dare is to do

جرات پیدا کردن یعنی انجام دادن!

*حسین سعیدی نیکو


Loading...
Loading...
Loading...
  • Loading...Loading...Loading...Loading...
  • Loading...Loading...Loading...Loading...
  • Loading...Loading...Loading...Loading...
  • Loading...Loading...Loading...Loading...